منابع نیرو برای مؤمن

انسان امید زیادی به زندگی دارد و اهداف دور و نزدیک، اما راه رسیدن به آنها خاردار و طولانی است و موانع متنوع و بسیار که برخی از طبیعت و احکام خداوند در آنهاست و برخی دیگر که از خود مردم است، پس جای تعجب نیست که انسان در مبارزه و کار مداوم برای غلبه بر دردها و موانع و محقق شدن اهداف و آرزوها باشد.

چقدر انسان به نیرویی نیاز دارد که پشتش را نگه دارد، پشتیبانیش کند، دستش را بگیرد تا بر موانع و مشکلات پیش رویش غلبه کند و راه را برایش روشن سازد. این قوت مطلوب تنها در سایه عقیده و ایمان به خداست.

ایمان به خدا

مؤمن قوی است؛ زیرا قوت خود را از خدای تعالی و بزرگی می گیرد که به او ایمان دارد و بر او تکیه می کند و معتقد است که هر جا که باشد با اوست و خداوند یاور مؤمنان است: {وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌِ} (الأنفال:49) {وهرکس بر خدا توکل کند, پس بی گمان خداوند پیروزمند حکیم است} مقتدر است و کسی را که بر او توکل کند خوار نمی‌کند، حکیم است و کسی که به حکمت و تدبیر او پایبند باشد، زیان نخواهد کرد.

ایمان به خدا همان چیزی است که به ما روحیه قدرت و قوت می بخشد، امید مؤمن فقط به خداوند است و از هیچ چیزی جز او نمی ترسد. او قوی است حتی اگر سلاح در دست نداشته باشد، ثروتمند است، حتی اگر خزانه هایش پر از نقره و طلا نباشد، قدرتمند است، حتی اگر طایفه یا پیروانی پشت سرش نباشد، و استوار است، حتی اگر کشتی زندگی اش آشفته باشد و امواج از همه جا آن را احاطه کرده باشد.

او با ایمانش از دریا و امواج و بادها نیرومندتر است و در حدیثی آمده است: «اگر خدا را آن گونه که حق معرفتش است می شناختی، با دعای شما کوه ها را از بین می رفتند».

این قوت در فرد مایه قوت کل جامعه است که چقدر جامعه با افراد قوی و راسخ به سمت خوشبختی می رود و او را با ضعیفان و افراد ناچیزی که از دوستشان حمایت نمی کنند، و دشمنان از او نمی ترسند و به وسیله او نهضتی به وجود نمی آید و یا پرچمی برافراشته نمی گردد، بدبخت و شقی نمی گرداند.

توكل به خدا – كه از ثمرات ايمان است – به معنای تسليم بيهوده و نيست. بلکه به معنای انگیزه و قوت روان است که مومن را غرق در قدرت و مقاومت می کند، روحیه چالش و اراده را در او آکنده می کند و عزم راسخ و اراده آهنینی در او بوجود می آورد و از آثار این توکل در جان پیامبران الهی در برابر دشمنانشان بسیار است.

به طور مثال پیامبر خدا هود علیه السلام را ببینید که چگونه با قومش «عاد» مبارزه می کند. از این توکل دژ محکمی می یابد که به آن پناه ببرد: {قَالُواْ يَا هُودُ مَا جِئْتَنَا بِبَيِّنَةٍ وَمَا نَحْنُ بِتَارِكِي آلِهَتِنَا عَن قَوْلِكَ وَمَا نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَِ * إِن نَّقُولُ إِلاَّ اعْتَرَاكَ بَعْضُ آلِهَتِنَا بِسُوَءٍ قَالَ إِنِّي أُشْهِدُ اللّهِ وَاشْهَدُواْ أَنِّي بَرِيءٌ مِّمَّا تُشْرِكُونَِ. مِن دُونِهِ فَكِيدُونِي جَمِيعًا ثُمَّ لاَ تُنظِرُونِِ} (هود: 53-55).

ترجمه: «گفتند: «ای هود ! برای ما دلیل روشنی نیاورده ای وما به (خاطر) گفتار تو معبودها یمان را رها نمی کنیم،و ما به تو ایمان نمی آوریم. ما (چیزی) جزاین نمی گویم که« بعضی از معبودانمان آسیبی به تو رسانده اند». (هود) گفت:«همانا من خدا را گواه می گیرم، و شما (نیز) گواه باشید، که من از آنچه شریک (خدا) قرار می دهید، بیزارم،غیر از او، پس همگی برای من نقشه بکشید،آنگاه مرا مهلت ندهید».

و این شعیب علیه السلام و قومش است که در حال چانه زنی و تهدید هستند: {قَالَ الْمَلأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُواْ مِن قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يَا شُعَيْبُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ مَعَكَ مِن قَرْيَتِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا قَالَ أَوَلَوْ كُنَّا كَارِهِينَِ * قَدِ افْتَرَيْنَا عَلَى اللّهِ كَذِبًا إِنْ عُدْنَا فِي مِلَّتِكُم بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللّهُ مِنْهَا وَمَا يَكُونُ لَنَا أَن نَّعُودَ فِيهَا إِلاَّ أَن يَشَاء اللّهُ رَبُّنَا وَسِعَ رَبُّنَا كُلَّ شَيْءٍ عِلْمًا عَلَى اللّهِ تَوَكَّلْنَا رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ وَأَنتَ خَيْرُ الْفَاتِحِينَِ} (الأعراف: 88-89).

ترجمه: «اشراف (وبزرگان) از قوم اوکه سرکشی می کردند, گفتند: «ای شعیب! قطعاً تو وکسانی را که با تو ایمان آورده اند, از شهر (ودیار) خویش بیرون خواهیم کرد، یا اینکه به آیین ما باز گردید». (شعیب) گفت: «آیا (باز گردیم) اگر چه از آن کراهت داشته (وبیزار) باشیم؟! اگر ما به آیین شما باز گردیم, بعد از آنکه خدا ما را از آن نجات داد, بتحقیق بر خدا دروغ بسته ایم, وشایسته ما نیست که به آن باز گردیم, مگر آنکه الله, پروردگار ما بخواهد, (زیرا) علم (ودانش) پروردگارما, بر همه چیز احاطه دارد, ما بر خدا توکل کرده ایم, پروردگارا! میان ما وقوم مان بحق (راهی بگشا و) داوری کن, که تو بهترین (راهگشایان و) داورانى».»

و اینجا موسی علیه السلام بعد از اینکه قوم خود را از لشکر فرعونیان نجات داد به آنها می گوید{وَقَالَ مُوسَى يَا قَوْمِ إِن كُنتُمْ آمَنتُم بِاللّهِ فَعَلَيْهِ تَوَكَّلُواْ إِن كُنتُم مُّسْلِمِينَِ * فَقَالُواْ عَلَى اللّهِ تَوَكَّلْنَا رَبَّنَا لاَ تَجْعَلْنَا فِتْنَةً لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِينَِ * وَنَجِّنَا بِرَحْمَتِكَ مِنَ الْقَوْمِ الْكَافِرِينَِ} (يونس: 84 – 86).

ترجمه: «موسی گفت :« ای قوم من! اگرشما به خدا ایمان آورده اید ، پس بر اوتوکل کنید ،اگر مسلمان هستید». گفتند: «بر خدا توکل کرده ایم، پروردگارا! ما را دستخوش فتنه ی گروه ستمگر قرار نده، و به رحمتت ما را از (شر) گروه کافران نجات بده ».»

و اینها همه فرستادگانی هستند که در برابر لجاجت و آسیب قوم خود بر خدا توکل می کنند: {وَمَا لَنَا أَلاَّ نَتَوَكَّلَ عَلَى اللّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَى مَا آذَيْتُمُونَا وَعَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَِ} (إبراهيم:12)

ترجمه: «و ما را چه شده است که بر خدا توکل نکنیم ، در حالی که ما را به راههای (سعادت بخش) مان هدایت فرموده است ؟! و مسلماً ما برآزارهای که به ما می رسانید صبر خواهیم کرد ، (ورسالت خود را خواهیم رساند) و توکل کنندگان باید تنها بر خدا توکل کنند».»

ایمان به حق

مؤمن قدرت خود را از حق می گیرد، نه از هوی و هوس، نه از روی منفعت شخصی، نه از روی تعصب و تعرض به هیچ انسانی. او قدرت خود را از حقی كه آسمانها و زمين بر آن بنا شده است میگیرد و این حق است که سزاوار پیروزی است و باطل سزاوار شکست است؛ {بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ وَلَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُون} (الأنبياء:18)، ترجمه: «بلکه ما حق را بر باطل می افکنیم، پس آن را درهم می شکند و ناگاه آن (باطل) نابود می شود، و وای بر شما (ای کافران) از آنچه توصیف می کنید». {وَقُلْ جَاء الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا} ِ(الإسراء:81). ترجمه: «و بگو:«حق آمد، و باطل نابود شد ، بی گمان باطل نابود شدنی است».».

ربیع بن عامر – فرستاده سعد بن ابی وقاص در جنگ قادسیه – بر رستم، قوماندان اردوی فارس وارد شد در حالی که گرداگرد رستم یاران و سربازان و نقره و طلا احاطه کرده بود. او به هیچ یک از آن اعتنا نکرد و با اسب کوتاه و سپر کلفت و جامه زمختش بر آنها وارد شد و رستم به او گفت: تو کیستی… و تو چیست؟

به او گفت: ما قومی هستیم که خداوند فرستاده است تا هر که را بخواهد از عبادت دیگران به پرستش خدای یگانه و از تنگی دنیا به وسعت آخرت و از ظلم ادیان به عدالت اسلام برساند.

مؤمن با ایمانش به خدا روی زمین مطمئن است و پریشان نمی شود. زيرا او به محکم ترين پیمان چنگ زده است، و به ركن محكم متوسل شده است: {لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌِ} (البقرة: 256) ترجمه: «در (قبول) دین هیچ اجباری نیست، به راستی که راه راست (و هدایت) از راه انحراف (و گمراهی) روشن شده است. پس هر کس به طاغوت (شیطان و بت و انسانهای گمراه و طغیانگر) کفر ورزد و به خدا ایمان آورد،پس به راستی که به دستگیره محکمی چنگ زده است، که آن را گسستن نیست، و خداوند شنوای داناست».

او نه مخلوق گمشده ای است و نه وزنه ای بیهوده گرچه اهل باطل اینچنین نشان دهند بلکه او خلیفه خدا در زمین است و خداوند، جبرئیل و بندگان صالح او دوستانش هستند و پس از آن ملائکه پشتیبانشان هستند. پس چگونه مؤمن در برابر انسانها دیگر ضعیف باشد در حالیکه ملائکه در پشتش قرار دارند و چگونه به مخلوق مایل گردد وقتی خالق با اوست؟! {الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُواْ لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمَاناً وَقَالُواْ حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُِ * فَانقَلَبُواْ بِنِعْمَةٍ مِّنَ اللّهِ وَفَضْلٍ لَّمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَاتَّبَعُواْ رِضْوَانَ اللّهِ وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِيمٍِ} (آل عمران: 173- 174) ترجمه: «کسانی که مردم به آنان گفتند: « مردم (= مشرکان مکه) برای (جنگ با ) شما گرد آمده اند، پس از آنها بترسید».(این سخن) برایمانشان افزوده و گفتند:«خدا ما را بس است، و بهترین حامی است». پس به نعمت و فضل خداوند (از میدان جنگ) بازگشتند، هیچ آسیبی به آنان نرسید، و خشنودی خدا را پیروی کردند، و خداوند دارای فضل و بخشش بزرگی است.»

همین ایمان است که باعث شد چند جوان مانند اصحاب کهف در حالی که افرادی کم توان از حیث مالی و مادی و کم تعداد بودند قادر شوند با عقیده خود به پادشاهی مستبد و مردمی متعصب شدید و سنگدل مواجه شوند: {نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًىِ * وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَهًا لَقَدْ قُلْنَا إِذًا شَطَطًاِ * هَؤُلَاء قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّوْلَا يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًاِ} (الكهف: 13-15). ترجمه: «ما داستان آنان را به حق برای تو باز گو می کنیم . آنها جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان آورده بودند ، و ما برهدایتشان افزودیم . و (ما) دلهای آنها را محکم ساختیم، هنگامی که قیام کردند، و گفتند : «پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمین است، و ما هرگز غیر از او معبودی نمی پرستیم (اگر چنین کنیم) سخنی گزاف و بیهوده گفته ایم . این قوم ما، معبودهای جز خدا انتخاب کرده اند، چرا دلیل آشکاری (بر این معبودان) نمی آورند ؟! چه کسی ستمکارتراست از آن فردی که بر خدا دروغ ببندد؟!».

اعتقاد به جاودانگی

مومن قدرتش را از جاودانگی می گیرد که بدان یقین دارد. زندگی مومن محدود در این چند روز زندگی فانی نیست بلکه مرگ چیزی جز سفر نیست، اما از خانه فانی به خانه ابدی است.

این عمیر بن حمام انصاری است که در جنگ بدر از پیامبر صلی الله علیه وسلم می شنود که به یارانش می فرماید: «سوگند به کسی که جان من در دست اوست، امروز مردی نیست که با آنها – یعنی مشرکان – بجنگد و با صبر و شکیبایی کشته می شود، به امید پاداش، پیش می آید و عقب نشینی نمی کند، جز اینکه خداوند او را وارد بهشت ​​می کند».

پس عمیر می گوید: به به – کلمه تعجب – و می گوید: ای پسر کبوتر چرا به به می کنی؟ می گوید: آیا بین من و بهشت ​​چیزی نیست جز اینکه پیشروی کنم و با این مردم بجنگم و کشته شوم؟! سپس رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمود: آری، و عمیر خرما در دست داشت که از آن بخورد، فرمود: آیا این خرماها را بخورم و زنده بمانم؟! این یک عمر طولانی است! خرما را از دستش انداخت و شروع به جنگ کرد و گفت:

دویدن به سوی خدا بدون توشه، جز تقوا و اعمال مربوط به آخرت

صبر برای خداوند در جهاد، و هر رزق و روزی دنیوی فناپذیر است

این انس بن النضر است که در احد قهرمانانه می جنگد و سعد بن معاذ با او ملاقات می کند و به او می گوید: ای سعد قسم به پروردگار نضر که بوی آن را از پشت احد استشمام می کنم!!

ایمان به سرنوشت

مؤمن قوت خود را از سرنوشتی می گیرد که به آن ایمان دارد، می داند که هر مصیبتی به او می رسد، به اذن خداست و اگر انس و جن جمع شوند تا به چیزی برای او سود ببرند، جز چیزی که خداوند نوشته باشد، به او نفعی نمی رسانند و اگر برای او جمع شوند تا به او آسیبی برسانند، جز با چیزی که خدا نوشته باشد نمی توانند به او آسیبی برسانند: {قُل لَّن يُصِيبَنَا إِلاَّ مَا كَتَبَ اللّهُ لَنَا هُوَ مَوْلاَنَا وَعَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَِ} (التوبة:51). ترجمه: «بگو: «هرگز (مصیبتی) به ما نرسد, جز آنچه خداوند برای ما نوشته است, او مولای ماست, ومؤمنان باید بر خدا توکل کنند».»

مؤمن معتقد است که روزی او تقسیم شده است و زندگی او محدود است و هیچ کس نمی تواند او را از آنچه برایش تقسیم کرده است باز دارد و از آنچه خدا برایش مقدر کرده است بکاهد و او را نیرویی است غیر از نیروی انسانی.

و ممکن است که آن مرد مؤمن برای رضای خدا به میدان نبرد برود، اما کسانی که او را ناامید می کردند راه را بر او ببندند و او را از ترک فرزندان خود بترسانند. ولی او می گوید: همان گونه که به ما امر فرموده است، باید از او اطاعت کنیم و همان گونه که به ما وعده داده روزی می دهد.

افراد ناتوان و بی آبرو به سراغ زن می رفتند و اگر شوهرش به جهاد می رفت، ترس او را از معیشت او و فرزندانش بالا می بردند. پس با اطمینان به آنها پاسخ می دهد: شوهرم او را خورنده می دانستم، اما او را رزق دهنده نمی دانستم اگر خورنده رفت، رزق می ماند.

علی بن ابی طالب به گفتگو می پرداخت و می گفت:

کدام روز از مرگ فرار کنم؟! روزی که مقدر نیست یا روزی که مقدر نیست؟!

روزی که نمی تواند به او هشدار دهد این امکان وجود دارد که احتیاط شما را نجات ندهد.

سید جمال‌الدین افغانی می‌گوید: «ایمان به قضا و قدر خصلت جسارت و اقدام را به دنبال دارد و ایجاد شجاعت و دلاوری انسان را به طوفان خطرها برمی‌انگیزد. که دلهای شیرها از آن می لرزد و تلخی ببرها از آن دم می زند، این باور، استواری و تحمل مصیبت را در جان ها ایجاد میکند، او را به سخاوت می آراید.، و حتی او را مجبور می کند که جان خود را فدا کند و طراوت زندگی را رها کند… همه اینها به خاطر حقیقتی است که او را به ایمان به این باور فرا خوانده است.

کسى که معتقد است مدت محدود است و رزق و روزى ضمانت دارد و چیزها در دست خداست و هر طور که بخواهد تصرف مى کند; چگونه می تواند در دفاع از حق خود و حفظ کلمه امت یا دین خود و انجام آنچه خداوند بر او واجب کرده است از مرگ بترسد؟!

مسلمانان در آغاز به وجود آمدن خود به فتح پادشاهی ها و کشورها و کسب اقتدار بر آنها شتافتند و با آنچه داشتند ملت ها را سرگیجه کردند، اقتدارشان را از کوه های پیرنه -بین فرانسه و اسپانیا- تا به دیوار چین، با وجود تجهیزات و تعداد محدود، و عدم عادت آنها به هویت های مختلف و ماهیت کشورهای مختلف امتداد دادند. آنها شاهان را وادار کردند و تزارها و سلسله ها را در مدتی که از هشتاد سال بیشتر نمی شد، درهم کوبیدند.

کشورها را ویران کردند و کوه ها را درهم شکستند و بر زمین سرزمین دومی از عدالت و لایه ای دیگر از منفعت برافراشتند و قله کوه ها را زیر سم اسب های خود در هم کوبیدند و به جای آنها کوه ها و تپه ها را از سرهای کسانی که اقتدارشان را رد کردند روی زمین برافراشتند. و هر دلی را به لرزه درآوردند و هر فرصتی را به وحشت انداختند و پیشرانشان در این همه چیز جز ایمان به تقدیر نبود.

همین عقیده، عده‌ای از آنان را بر آن داشت که در برابر لشکرهایی که فضا در آنها شلوغ و دشت‌های گرد و غبار تنگ شده بود، استوار بایستند، پس آنان را از مواضع خود بیرون کردند و به عقب برگرداندند». -عروه الوثقی – چاپ دارالعرب البوستانی، ص 53).

ایمان به برادری

مؤمن نیروی خود را از برادران خود می گیرد، احساس می کند که آنها از آن او هستند و او از آن آنهاست. هنگام شهادت به او کمک می‌کنند، هنگام غیبت از او محافظت می‌کنند، در مضیقه او را تسلیت می‌دهند، هنگامی که تنهاست او را دلداری می‌دهند، هنگام لغزش دست او را می‌گیرند و هنگامی که قدرتش از بین می‌رود از او حمایت می‌کنند. مشارکت آنها را احساس می‌کند، و وقتی مبارزه می‌کند، وقتی همراه لشکر هزار نفره مؤمنین می‌جنگد، تحت تأثیر نیروی آنها قرار می‌گیرد و هر کدام احساس می کنند که با نیروی هزار نفر می جنگد نه با شخص خودشان.

او احساس می کند که این هزار در درون او زندگی می کنند – همانطور که او در درون خودشان زندگی می کند – از روی عشق به آنها، نگرانی برای آنها، و اگر هزار نفر را در هزار ضرب کنید، در حقیقت مجموع اخلاقی هزاران نفر است حتی اگر در زبان آمار و احصاء هزار باشند (پیامبر ص قوت برادران ایمانی را تشبیه کرد که به یک خشت در یک بنای محکم).

فرمود: «مؤمن برای مؤمن مانند بنایی است که پشتیبان همدیگر است»، بنا به تنهایی ضعیف است، اما در داخل ساختمان پیوندی ناگسستنی با آن «کل» پیدا کرده است. شکستن آن یا حرکت دادن آن از جای خود آسان نیست، زیرا استحکام آن، قدرت تمام ساختاری است که او را به سمت خود می کشد.

اتفاقاً لشکری ​​از مسلمانان بین آن و دشمنش نهری داشت، پس قوماندان دستور داد از آن عبور کنند و به داخل دریا رفتند، در حالی که دشمن از دور با حیرت آنها را می دید که از رودخانه می گذرند، دشمن یک بار شاهد بود که آنها در آب فرو رفتند، سپس ناگهان ظاهر شدند، پس دشمن از آنها پرسید که چرا در آب غوطه رفتند پس دانستند که مردی در میان آنها کاسه اش – ظرف او – در آب افتاده است و فریاد زد: کاسه من. و همه برای یافتن کاسه برادرشان در آب فرو رفتند. کفار با خود گفتند که اگر چند نفرشان را بکشیم چیکار میکنن؟؟ این کار بر کفار غلبه کرد و آن ها ترسیند و در نتیجه تسلیم شدن در برابر مؤمنان.

…..

– منبع: ایمان و زندگی از جناب شیخ.

Related Articles

Responses

Your email address will not be published. Required fields are marked *