هدایت نبوی در برقراری صلح داخلی و ساختن امت

برخی گمان میکنند که صرفاً پناه گرفتن پشت دیوارهای گروه خودی و جمع کردن پیروان، برای ایجاد تعادل در جامعه کافی است؛ سپس با نفوذ در اردوگاه مخالف و گسترش دامنه خود، بهدنبال جذب هواداران تازه برمیآیند. اما این موضوع نیازمند تأملی جدی است، زیرا اهمیتی بنیادین دارد که از حوزه سیاست و اجتماع فراتر رفته و به عرصههای اقتصاد، رقابت، مدیریت، آموزش و حتی خانواده کشیده میشود. اهمیت آن نیز در پیوندش با اصل موفقیت نهفته است، آنهم از خلال دو مفهوم گسترش و تداوم. منظور از گسترش، بُعد مکانی و آماری است و منظور از تداوم، بُعد زمانی که میتواند مانع از فروپاشی و رکود شود.
اما تجربهها و تحولات تاریخی همواره نشان دادهاند که موفقیت واقعی در این دو حوزه، تنها با قانع کردن هواداران خودی و درونماندن در دایره آنها بهدست نمیآید، بلکه در گرو تصاحب بخشی از فضای مخالفان و گسترش همکاری با سایر بخشهای جامعه است. زیرا انجماد درونگروهی شبیه واگن بیحرکت قطاری است که در سراشیبی ایستاده و خیال میکند در جای خود ثابت مانده، در حالی که آرامآرام به عقب میرود تا به لحظه سقوط برسد.
این انجماد زمانی رخ میدهد که فرد یا گروهی نتواند بهگونهای سخن بگوید که دل دیگری را آرام کند و او را جذب کند؛ چنانکه آن فرد احساس کند منافع و آرزوهایش در شما بهتر از گروه قبلیاش که بر حسب عادت یا تصادف در آن بوده، تأمین میشود. به زبان دیگر، اگر بگویی “دشمنانم توانستند خانوادهام را از من بترسانند”، در واقع داری اعتراف میکنی که “نتوانستم خودم را بهدرستی به خانوادهام معرفی کنم”. و اگر این شکست در هر دو عرصه گسترش و تداوم نیست، پس شکست چیست؟
این نوع نفوذ و گسترش دقیقاً همان چیزی است که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم در صلح حدیبیه محقق کرد. او در مدینه پشت مؤمنان سنگر نگرفت، بلکه صلحی بنیادین در منطقه برقرار ساخت، به جنگ و فرسایش پایان داد و رو بهسوی دعوت و ارائه چهره واقعی اسلام به دیگر سرزمینهای عربستان آورد؛ با نفوذ به مناطق تحت نفوذ قریش و جذب متحدانی که هنوز میان مکه و مدینه تصمیم نگرفته بودند. حتی در این مسیر، برخی شرایط صلح را که ممکن بود ناعادلانه تلقی شود، پذیرفت؛ چون هدف راهبردی و بزرگ دولت اسلامی، فراتر از درگیر شدن با جزئیات پیچیده بود.
پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم در نتیجه این اقدام، همدلی قبایلی را که در حال نظاره و سکوت بودند بهدست آورد، و با دلایل روشن ثابت کرد که پیامبر رحمت و صلح است، نه پیامبر جنگ و خونریزی؛ همانطور که خداوند دربارهاش فرمود: «و ما تو را جز رحمتی برای جهانیان نفرستادیم». البته غالب بودن رحمت به این معنا نیست که او هرگز نمیجنگید یا خشم نمیگرفت؛ چرا که شرایط دنیا و اشتباهات مردم گاهی ایجاب میکند که انسان برای حفظ ارزشها و فضیلتهایش، موضع قاطعی بگیرد (چنانکه شیخ غزالی نیز به آن اشاره کرده است). با این صلح، پیامبر همه بهانههای قریش برای جنگیدن با او را از میان برداشت و در عوض، مردم عرب را از نظر روانی، معنوی و مادی برای روز بزرگ فتح آماده کرد. فتحی که سرنوشت محتوم دعوتی بود که پایه مردمیاش رو به گسترش بود و برای هرگونه شایعه و بحرانسازی قریش، پاسخهایی اخلاقی و قاطع در اختیار داشت.
پیامبر هیچگاه قریش را بابت آن مواضعشان سرزنش نکرد، چون طبیعی است که دشمن و رقیب، چنین رفتارهایی داشته باشد. شگفتی در آن نیست؛ اما آنچه واقعاً مهم است، این است که ایشان بهشدت به مسئله گسترش، ائتلاف و بقا توجه داشت. بدین ترتیب، پیام خود را از حس مظلومیت و انزوا رها ساخت؛ حسی که اغلب کسانی را فرا میگیرد که میبینند دایره نفوذشان در حال کوچک شدن است. هرچند توطئه دشمن وجود دارد – و این واقعیتی همیشگی در هر رقابت دنیوی است – اما پیش از آن، توطئه خود این افراد علیه پروژهشان رخ داده است، و وظیفهشان بود که در برابر آن توطئه و اشتباهات و انحرافات خودشان، هوشیار باشند و واکنش مناسب نشان دهند.
نوشته: محمد أنس سرمینی
ترجمه: خیرالله محمدی
پاسخ ها