نقش زن در ساختار جامعۀ اسلامی (1)
الحمدلله والصلاة والسلام علی خاتم النبیین محمد وآله وصحبه أجمعین ومن تبعهم بإحسان إلی یوم الدین، أما بعد:
احساس خوشبختی میکنم از اینکه با نیم جامعۀ عربی اسلامیِ این شهر و ستون فقرات خانوادۀ اسلامی؛ با بانوان مسلمان سخن میگویم. این فرصت باید غنیمت دانسته شده و از آن به نحو احسن استفاده شود. رسول اکرم صلیاللهعلیهوسلم هرگاه از وعظِ مردانِ صحابه فارغ میشد؛ به وعظ و ارشاد بانوان میپرداخت و آنها اگر در قضیهای حقِشان پایمال شده بود، شکایت میکردند و از ایشان میخواستند که به حقشان رسیدگی شود.
اگر این فرصت را بدست نمیآوردم، خودم را مقصّر میدانستم [که نتوانستم وظیفهام را در قبال خواهران خود ادا کنم] پس شایسته است، از کسانی که این مجلس را ترتیب دادند، تشکر و قدردانی کنم.
خواهران و دخترانِ عزیزم! که اسلام، شرافت، بزرگواری، غیرت دینی و اسلامی ریشه در اصالت شما دارد؛ دانشِ مورد علاقۀ من تاریخ است و اکثر تألیفاتم با محوریت موضوعات تاریخی نگاشته شده است. ما در تاریخ با یک معمّای بزرگ مواجه میشویم و آن معما اینست که مسلمانانِ عرب که از جزیرۀشان خارج شده بودند، چگونه توانستند با دو تمدنِ پیشرفته که به بالاترین قُلّه و اوج پیشرفت، تمدن، نوآوری و شگفتیهای مدنیت رسیده بودند، مواجه شوند. این عربها که تازه در اول راه بودند ـ نمیخواهم بگویم صحرانشین و بدوی بودند ـ اما زندگی بسیار ابتدایی داشتند؛ چنانچه تاریخنگارِ امانتدارِ عرب که [حقایق تاریخی را] علیه خود و دیگران با صداقت و صراحت مینویسد ـ و این از امتیازات تاریخ عربی و اسلامی است ـ میگوید: «زمانی که عربها نانهای نازک و پهن را دیدند، به گمان اینکه دستمال یا حوله است، دست و صورت خود را با آن خشک میکردند و ناگهان دیدند که قرصهای نان است که تکه تکه میشود. و نیز زمانی که کافور را برای اولین بار دیدند، به گمان اینکه نمک است، در خوراک خود استفاده میکردند و بعدها با نام و خاصیّت کافور آشنا شدند». سطح فهم و درک آنها در آن عصر همین اندازه بود و این چیز عجیبی نیست؛ زیرا اکثر جهانگشایان و مؤسسینِ حکومتها و تمدّنهای پیشرفته زمانی اینچنین زندگی ساده و ابتدایی داشتهاند و از نگاه معیشت و زندگی، حالت سختی را میگذراندهاند. لکن به سرعت و در مدت زمان کوتاهی بازیچۀ تمدنها و زندگی شهریِ مصنوعی و تقلّبی قرار گرفتند.
حیطۀ زندگی عربها در گذشته بسیار محدود و ابتدایی بود و در جزیرة العرب زندگی ساده و بدویِ محدودی داشتند. زندگیشان به سختی میگذشت و اکثراً مشغول سوارکاری، غیرت و حماسهسازی [های درون قبیلهای] بودند.
عربها با این وضعیتِشان توانستند برخی مشخّصههای ویژۀ عربی اسلامی خود را که به برکت آن برجهان چیره شدند و وسیعترین امپراطوری را در سطح جهان پایهگذاری کردند، حفظ کنند. اما زمانی که از جزیرۀ خود پافراتر گذاشتند، با آزمونی سخت و حساس مواجه شدند. آن آزمون چه بود؟ آزمون این بود که آنها در گذشته جز از طریق سفرهای تجارتی با ملتهای مترقی، ارتباط چندانی نداشتند و طعم مدنیت و تمدن را نچشیده و تجربه نکرده بودند. زمانی که از جزیرۀ خود خارج شدند، با دو تمدن پیشرفتۀ بشری روبرو شدند؛ یکی تمدن رومیِ بیزانسی که مرکز آن قسطنطنیه/اسپانیا بود و دیگری تمدن فارس ایرانی که پایتختش مدائن بود.
این دو تمدن در اسراف و خرجهای افراطی به حدی مبالغه و زیادهروی میکردند که باری کسرا امپراطور ایران هنگام گشتوگذار در میان سرزمین [پهناور امپراطوری خود] و قریههای آن، سخت تشنه شد و از کشاورز فقیری آب طلب کرد. کشاورز در ظرف چوبی آب تقدیم کرد، [اما امپراطور نپذیرفت] و گفت: «سوگند که اگر از تشنگی بمیرم، نمیتوانم از این ظرف، آب بنوشم». مدنیت به این سرحد رسیده بود و انسان طبعاً در برابر چیزهای عالی و ارزشمند، کُرنش نشان میدهد و این مسئله در تاریخ به ثبت رسیده و ما نیز در مشاهدات و تجربیات خود آن را دیدهایم.
وقتی کسی به پایتختهای اروپایی و یا یکی از کلان شهرهای آمریکا سفر کند و از آنجا دیدن نماید ـ گرچه شاید برخی چیزها را قبلاً در شهر و دیار خود نیز دیده و تجربه کرده باشد ـ اما شگفتزده شده و خود را در مقابل تمدن و پیشرفت آنها میبازد. چه کسی از ما ـ که در جزیرة العرب و یا شبهه قارۀ هند زندگی میکنیم ـ در بارۀ تمدن غرب اطلاعات و شناخت نسبی ندارد؟ هر کدامِ ما از چندوچون آن تا حدودی آگاه هستیم، اما زمانی که به دیدن یکی از پایتختهای غربی برویم، شگفتزده، حیران و سردرگم میشویم.
در اینجا پژوهشگر تاریخ میپرسد: عربها چگونه توانستند به شخصیت اسلامی و عربیِشان و بر خصایص امت و اسلامیّتِشان پایدار و متمسک باقی بمانند و از آن حفاظت کنند؟ چگونه توانستند از عقیدۀ اسلامی و آداب و رسوم زندگی اسلامی محافظت نمایند؟ این معمّا جواب دقیق و همه جانبهای میطلبد و با جواب سرسری و بدیههگویی پاسخ داده نمیشود. این سوال نیاز به پژوهشی عمیق و مقارنهای قابل اعتماد میان ملتها، سرشتها، معاشرتها، فضاها و تجربیاتشان دارد. [باید دقیق دیده شود] که کانون خانوادۀ عربی و اسلامی چگونه توانست بر آداب، زندگی اسلامی، حجاب، حیا و زندگی بیآلایش شهری پایبند بماند و آن را حفظ کند؟
جواب صادقانه و منصفانه اینست که عربهای مسلمان و فاتحان جهان این [دستآورد] را به لطف نیم دیگر جامعۀ اسلامی که بانوان مسلمان هستند، توانستند بدست بیاورند. اگر تمسّک بانوان مسلمان و صالح و همکاریشان با مردان نمیبود و اگر به برتری و جایگاه تمدن اسلامی قناعت نمیکردند و اگر سخت پایبند عقیده و باورهای اسلامی نمیبودند و اگر بر اسلام و آداب آن غیرتمند نمیبودند، عربها این جایگاه را نداشتند و نمیتوانستند پیروزیهای فکریای در سراسر دنیا داشته باشند و نیک میدانیم که سیطرۀ فکری، گامی عمیقتر و تأثیرگذارتر از سیطره و غلبۀ سیاسی است.
به عنوان مثال: تاتارها در قرن هفتم هجری سرتاسر جهان اسلام را به حیطهی قدرت خود درآوردند؛ قدم به قدمِ سرزمینهای اسلامی را پیاده و سواره پیمودند و تا حد ممکن به مسلمانان توهین کردند [و چنان سلطهی قدرتمند و مستحکمی داشتند] که برای همه قدرت و نفوذشان قطعی و یقینی شده بود و از باب مثال میگفتند: «اگر گفته شد تاتارها شکست خوردهاند، بشنو و باور مکن» و همه از حملات تاتارها وحشتزده بودند. اما تاتارها نیز در برابر اسلام و مسلمانان به سبب تمدن بزرگ اسلامی کوتاه آمدند. تاتارها در میدان جنگ و سیاست، مسلمانان را شکست داده بودند، لکن در برابر تمدن اسلام مغلوب شدند و بدیهی است که تمدن و اندیشه چنان تأثیری دارد که شمشیرها و سایر سلاحهای ویرانگر آنقدر تأثیرگذار نیست.
پس عربها چگونه توانستند، بدون اینکه متأثر شوند، یا گرفتار و فریفتهی سحرِ این تمدنهای پرزرق و برق و چشم خیرهکُن شوند، جلوی نفوذ و گسترش آنها را بگیرند؟
تحلیل علمی و تاریخی میگوید: احسان این قضیه به خانوادهی اسلامی برمیگردد؛ زیرا خانوادهی اسلامی مدرسهی کاملی است که فرزندانِ مسلمان را پرورش میدهد و بر اساس عقیده و خصایل اسلامی آنان را میپروراند و بسیاری از مجددین و مصلحین بزرگ ثمرهی کِشت مادران خود هستند.
امام عبدالقادر گیلانی رحمهالله که انقلاب معنوی و روحی بزرگ و شگرفی را ایجاد کرد و خودش صاحب حکومتِ بزرگ اخلاقی و معنوی بود؛ حکومتی که وسعتش از حاکمیت عباسیها نیز فراتر بود، نیز حاصل کِشت و نهالِ دستپروردهی مادرش بود. وی میگوید: «زمانی که از گیلان خارج شدم، مادرم به من گفت: فرزندم! فقط یک توصیه به تو دارم: هرگز دروغ نگو». وی به این وصیت مادر تمسک جُست و حتی زمانی که دزدان به قافلهی آنها حمله کردند و دزدی از او پرسید: چیزی همراه خود داری؟ گفت: بله، دینارهایی دارم که در پارچهای دوخته شده و آنها را خارج کرد. اینجا بود که دزد توبه کرد و گروهش هرآنچه را غارت کرده بوند، به صاحبانش پس دادند.
نوشتۀ: مولانا سید ابوالحسن ندوی
ترجمه: عبدالناصر امینی
پاسخ ها